اسم اعظم |
|
بسم الله الرحمن الرحیم گردآورنده: زهرا منجلی بسم الله الرحمن الرحیم 1. عمر
بن حنظله می گوید: نزد امام باقر علیه السلام رفتم و عرض کردم:«گمان می
کنم نزد شما قدر و منزلتی داشته باشم.» امام فرمود:«بله.» گفتم:
«خواستهای دارم. اسم اعظم را به من بیاموزید.» امام فرمود:« آیا طاقتش
راداری؟!» گفتم:«بله.» امام به اتاقی اشاره کرد و فرمود:« به آن اطاق برو.»
من داخل اتاق رفتم. امام نیز آمد و دست مبارکش را روی زمین گذاشت. ناگهان
دیدم اطاق تاریک شد. آنقدر ترسیدم که شانههایم به لرزه افتاد! امام فرمود:
«بگویم اسم اعظم چیست؟» گفتم:«نه.» امام دست مبارکش را از روی زمین برداشت
و اتاق دوباره روشن شد. 2. اسم
اعظم به اعتقاد برخی، یکی از نامهای خداست که با بر زبان آوردن آن هر
خواستهٔ گوینده برآورده میشود. این اسم را کسی نمیداند، ولی در طول تاریخ
کسانی مدعی دانستن آن شدهاند و روشهایی برای کشف آن پیشنهاد شده است. 3. برخی معتقدند خداوند داراي اسم اعظم خاص و عام است . مورد خاص براي شخص معيني است ولي اسم اعظم عام مربوط به كل مردم جهان است. توضیحی راجع به اسم اعظم: 4. آواي اسم اعظم در سراسر خلقت طنين دارد ، به طوريكه در آن موج تمامي اسماء الحسني مي باشد . 5. اسم
اعظم در تمامي اسماء جاري است . به واسطه آن ، ذات ، اسم الله را آشكار
كرد و باز هم به واسطه آن ازاسم الله، اسماء الحسني صادر شد ، پس نور تمامي
اسماء در آن اسم است ، كه در نام الله متجلي است و از نام الله ، اسم اعظم
در تمامي اسماء متجلي است . 6. اسم اعظم ، به اسم خاص به عيان نيست چون تمامي اسماء را در خود دارد . اما مجموعه سويه تجليات و تعيّنات را در خود دارد. ، 7. اسم
اعظم به معرفت بالله نيست تمامي اسماء از براي معرفت بالله مي باشد و در
واقع واسطه اي هستند براي اينكه آدم بتواند خود را بشناسد . 8. اسم اعظم به مانند كليدي است براي گشايش خزائن غيب . 9. اسم اعظم در بر پايي خلقت نقش دارد . 10. در
هر زماني به طريقي با اسم اعظم امام وقت يا قطب زمان ارتباط داشته است .
به همين دلیل دستيابي به اسم اعظم بر همگان مشكل بوده است . يعني نام قطب
زمان (ع) چون در اسرار با اسم اعظم در ارتباط بوده است ، به توسط آن قطب
(ع) مي توانسته در خلقت دخل و تصرف كند. البته به اذن الله . امامان وقت
(ع) و يا انبياء (ع) حُجج الله بر روي زمين بوده اند . تجلياتي از اسم اعظم
بوده اند. اما در آخرين امام (ع) نور آن اسم زده مي شود ، كه بعد از گذشتن
از مراحلي آن نور در آخرين امام (ع) زده مي شود يعني در آخرين امام (ع)
ابتدا تجلي مي كند در قالب يكجا واقع شدن سه ميم در الله . كه بعد از طي
مراحلي كه تعدادش به هفت است در هشتمين مرحله آن نور زده مي شود كه آن تجلي
، امام (ع) را از مرحله ظهور به مرحله قيام واقع مي كند. |
|
11. هر
كلمه طيبه در خلقت ، ترسيماتي دارد كه در بر پايي خلقت نقش خود را دارد.
يعني كلمات زنده اند و در علمي كه از خداوند در آنها حضور دارد اصالت دارند
. و هر زباني كه در آوا كامل تر باشد ، به عنوان زبان منتخب براي هر مرتبه
يا مرحله از مرتبه معنايي خلقت مي باشد ، يعني رازها به آن زبان از آن
مراتب ، مطرح مي شود اما آنچه كه در نزد الله است آن، علمي معلوم است كه از
هر كلمه در نزد او مي باشد . از اين رو در بيان براي آدميان ، زبانيكه
توانايي بيان آن اسرار را داشته باشد، به عنوان زبان گوياي آن اسرار انتخاب
شده است . 12. وقتيكه
نور اسم اعظم ، قرار است به آخر زده شود و خداوند هم عدالت را به پايان
وعده كرده است پس مناسبتي بين عدالت با هفت نشان اسم اعظم يا خود اسم بايد
باشد. 13. انگار
اسم اعظم آشكار كننده عدالت بر همگان مي باشد آن هم به صورت جهاني خود .
چنانكه اسمي كه به اسم اعظم نزديكتر مي باشد ذوالجلال و الاكرام مي باشد .
در اين اسم عدل به ظرافت آشكار مي باشد همانطور كه اين اسم به دو سويه
جمال و جلال كه دو سويه خدايي الله را شكل مي دهند . اسم اعظم هم در خدايي
الله به نمود است . اسم اعظم در بُعد فعلي الله ، نمود بسزايي دارد .
انگار به قولي اسم اعظم ، رمز يا راز ، عملكرد يا فعل ذات الله را در خود
دارد . زيرا خلقت فعل خداست . 14. هفت
اسمي كه به عنوان اصول ائمه هفتگانه اسماء مي باشد كه به حيّ ، متكلم ،
قادر ، مريد ، عالم ، سميع و بصير است كه در الحيوة ، الكلام ، القدرة ،
الارادة ، العلم ، السّمع و البصر به نمود است كه هفت خصيصه موجوديت خلقت
را در خود دارند ، بايد با اسم اعظم در ارتباط باشند . اين هفت اصول ، بارز
كننده ي ماهيت و يا باطن هر موجود مي باشد و يا هست بودن هستيِ هر ممكن
الوجودي را به تعريف دارند . 15. از
طرفي ديگر اين هفت اصل ، موجوديت پيكره خلقت يا آن پيكره ي جهاني را به
تعيُّن و تشخُّص مي شناساند . به طوريكه تمامي اسماء از قالب اين اصول با
كل و جزء خلقت ، هست هستند . 16. به واسطه وجود هر قطبي (ع)، قسمتي از ترسيم كلمه الله به توسط قلم اعلي خوانده مي شده است . 17. به
واقع وجود هر قطب (ع) چون منبع نوري بوده است كه بر پلكاني مستقر شده باشد
كه هر يك از آنها شعاع بيشتري از فضاي تاريك را روشن مي كردند. 18. شكل گيري خلقت بر هفت اسم استوار مي باشد كه در واقع از اسماء صفاتي مي باشند. 19. اسم
اعظم به آواي خلقت است كه بر اساس آن هفت نشان ، رياضياتِ خلقت بر مبناي
هفت مي باشد .عددي كه بر اساس آن در سيكل هاي خلقت تحول شكل مي گيرد و به
واسطه خاصيت عدد هفت در خلقت تازگي نيز به نمود است به طوريكه انواع
گوناگون مراتب و صورتهاي هستي در اين تصوير از خلقت مشهود است چون هست را
به نيست مي برد و نيست را به هست ، به واسطه آن هر سيكل گرداني بر گردان آن
را نيز در خود دارد . 20. به
هفت ، سير شكل گيري صفات الله در افعال الله نيز مطرح است .به طوريكه
مرتبه وجودي كه مظهري از صفات الله است ، متناسب با آن ، تعلقات لازم براي
صورت اين مظهر را بارز مي كند و وحدت مراتب چهل گانه را در خود آشكار مي
كند. 21. راز
عجيب اين مي باشد كه بر اساس اين سيكل هاي هفت تايي كه آن اصول ائمه اسماء
به نمود است ، هر ذره اي از خلقت ، در صورتيكه بسط داده شود ، تمام صورت
خلقت را از آن مي توان ترسيم كرد. همانطور كه يك درخت تمام اجزاي آن و
نمايش كلي آن ، به صورت بالقوه در دانه مي باشد. يعني هر گوشه اي از خلقت
در صورتيكه مدار هاي آن به بسط رود ، تمام مدارهاي خلقت از آن بيرون مي آيد
و يا بر اساس آن مي توان ترسيم كرد . و در واقع چون آواي اسم اعظم در
تمامي خلقت جاري است و خاصيت آن ساري ، به همين اين پيوند و اتصال نيز
مشهود مي شود . 22. اسم
اعظم كه از طريق صفات الله به نمود مي آيد ، در واقع از دو صفت اساسي ،
تجليات آن را وارد مي كند و از طريق آن هفت صفت ديگر آن تجلي را شكل مي دهد
و از طريق هفت نشان به آن صورت مي دهد . يعني اركان آن از دو صفت رحمان
رحيم ، زده مي شود به هفت اسم ذكر شده در واقع رحمان رحيم ، ظرف وجود موجود
را مي زند و آن هفت اسم آنچه كه به عنوان واقعيت ها و استعداد ها در آن
ظرف بايد ريخته شود را مشخص مي كند و آن هفت نشان كه از هفت اسم جدا نيستند
آن ظرف و آن محتواي ظرف را آشكار مي كند و شكل باطني موجود را به صورت
ظاهري مي دهند ، كه به واسطه آن هفت نشان ، آن هفت اسم به نمود مي آيد و آز
آن هفت اسم، دو صفت رحمان رحيم به نمود مي آيند . و از طريق رحمان رحيم ،
تمامي اسماء علم و آگاهي خود يا شاخص هاي خود را وارد خلقت مي كنند . كه
ذوالجلال و الاكرام در بطن رحمان رحيم است و در بطن آن اسم اعظم است و در
بطن آن اسم الله است و در بطن آشكار شده الله اسم اعظم مي باشد در بطن
آشكار شده ، بطن البطون يا ابطن الله است ، سويه به معرفت نرفته ذات الله
مي باشد. 23. به
اسم اعظم سويه شناختني ذات الله از اسم الله آشكار شد و از اسم الله نوري
كه تمام تجليات را از براي ظهورات در خود داشت آشكار شد كه آن نور، اسم
اعظم بوده است . 24. اسماء
ذاتي به واسطه اسم اعظم آشكار شدند . اما اسم هاي ذاتي به واسطه اسم اعظم
كه به هفت نشانش بود در اسماء صفاتي و افعالي آشكار شدند . نور ذات ، اسم
الله را آشكار كرد و اسم الله كه نور ذات را داشت از خود، اسماء الحسني را
آشكار كرد . آواي اسم اعظم ، اسماء ذاتي را آشكار كرد و اسماء ذاتي از دو
صفت رحمان رحيم ، صفات الله را از طريق اسماء هفت گانه آشكار كردند كه در
اين اسماء هفت گانه ، هفت نشان اسم اعظم بود كه صفات را در افعال آشكار
كردند . 25. ا
ل م ، رمز قرآن است و به نشانهاي اسم اعظم است كه سه صفت خدايي را در خود
دارد كه به ترتيب آفريدگاري – فناگري و پروردگاري است براستي ا ل م راز
آگاهي الوهيت است پس الف به يگانگي الله به شهادت است و لام بر اين شهادت ،
حافظ و م به مراتب او اين گواهي را آشكار مي کند. 26. امامان
شیعیان توجهی ویژه به این نام داشته و در دعاهای خویش از آن یاد کردهاند؛
هرچند مشخص نکردهاند که این نام کدامیک از نامهای الهی است. تمسک به
این نام آثار و برکات زیادی دارد و برای هر حاجتی میتوان به آن توسل جست. 27. دانندگان اسم اعظم در عرفان الهی و اسلامی هر کس که به مقام لقاء پروردگار برسد بر تمام رموز از جمله اسم اعظم نیز دست خواهد یافت. 28. از
امام صادق (علیهالسلام) روایت شده که فرمود: «با عیسی بن مریم دو حرف بود
که با آن دو، معجزاتی انجام میداد، و با موسی (علیهالسلام) چهار حرف
بود، و با ابراهیم هشت حرف بود، و با آدم بیست و پنج حرف بود، و با نوح هشت
حرف بود، و خداوند همه آنها را برای رسول اللّه
(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) جمع کرد، همانا اسم خداوند هفتاد و سه حرف
میباشد، و یکی از آنها بر همگان پوشیده است ». 29. این فهرستی (ناکامل) از شخصیتهای تاریخی یا اسطورهای است که ادعا شده (از سوی خود یا دیگری) اسم اعظم را میدانستهاند. 30. مسیحا و جهانگیر پسر رستم 31. بلعم باعور 32. سلمان فارسی 33. شیخ بهائی مدعی بود که در هفتاد و یک سالگی اسم اعظم را کشف کردهاست. 34. (زهره (طبق اساطیر زنی که اسم اعظم را از هاروت و ماروت یاد گرفت و بهواسطه دانستن آن خود را تبدیل به سیاره زهره کرد. 35. حسن زاده آملی 36. ده ده قورقود اسم اعظم در اسلام 37. مسلمانان
اسم اعظم را برترین نام خدا میدانند که پیامبران و اولیای الهی به وسیله
آن دست به تصرفات غیرطبیعی و خلاف عادت میزنند و به حاجات میرسند. 38. بنا
به روایتی که در تفسیر آیه ۴۰ سوره نمل نقل شدهاست، آصف بن برخیا وزیر
سلیمان نبی تخت بلقیس را با اسم اعظم نزد سلیمان حاضر کرد. 39. مسلمانان
معتقدند که انبیای بزرگ الهی مانند ابراهیم، عیسی و موسی نیز از اسم اعظم
بهره بردهاند؛ اما در حقیقت این نام نزد پیامبر اسلام و در باور شیعیان
نزد پیامبر و امامان دوازده گانه است. 40. برخی
از دانشمندان اسلامی براین باورند که اسم اعظم واژه نیست؛ بلکه مقامی است
که هرکس به آن مقام برسد، میتواند کار خلاف عادت انجام دهد. 41. گروهى
مانند ابو جعفر طبرى و ابو الحسن اشعرى و ابو حاتم ابن حيّان و باقلانى،
بر اين باورند كه همه اسماى الهى (يعنى صفات خداوند عزوجلّ)، بزرگ هستند و
هیچ یک از نامهای خدا را نمیتوان بزرگتر از دیگر نامها دانست؛ بلکه هر
نامی را بنده از روی التجاء و انقطاع کامل از ماسوا بر زبان آورد و به آن
توسل جوید، همان نام برای او اسم اعظم است. 42. دیدگاههای
بیشتر دانشمندان شیعه این است که اسم اعظم، نامی خاص است. دانشمندانی که
براین باورند، دو گروهاند: گروهی براین باورند که اسم اعظم بر خلق معلوم
نیست و گروهی براین باورند که معلوم است؛ ولی در تعیین آن میان «هو»،
«الله» یا «الحی القیوم» اختلاف است. 43. برخى مىگويند: اسم اعظم، وجود دارد؛ امّا كسى جز خداوند متعال، از آن آگاهى ندارد. 44. برخى مىگويند: اسم اعظم خدا، در ميان اسماى حُسنا پنهان است. 45. برخى مىگويند: اسم اعظم، هر اسمى است كه بنده، پروردگار خود را با همه وجود، به آن بخواند. 46. برخى گفتهاند: اسم اعظم، نامى است كه جامع همه نامهاى الهى باشد. 47. برخى گفتهاند: انبيا، تجلّى نامهاى اصلىِ حق هستند و اين نامهاى اصلى، همگى داخل در اسم اعظم (اسم جامع) و مظهر حقيقت محمّدى اند. 48. به گفته ابن عباس از ترکیب حروف مقطعه اسم اعظم ساخته میشود. 49. امام
باقر علیه السلام فرمود:«اسم اعظم خداوند، هفتاد و سه حرف است. آصف بن
برخیا فقط یکی از آن حروف را میدانست که توانست زمین را درهم نوردد و قبل
از یک چشم بر هم زدن، تخت بلیقس را از سرزمین سبا نزد سلیمان حاضر سازد؛ و
ما ائمّه معصومین هفتاد و دو حرف از آن را میدانیم. یک حرف را هم خداوند به
خودش اختصاص داده و تنها نزد اوست.» 50. برخی
خواندن کلمات قرآن از سر و ته را برای کشف اسم اعظم پیشنهاد میکنند، یعنی
خواندن اولین کلمه، سپس آخرین کلمه، سپس کلمهٔ دوم و سپس کلمهٔ ماقبل آخر،
تا این که یک کلمه باقی بماند و آن اسم اعظم است. 51. بکارگیری
اسم اعظم در حماسههای ملی و نبرد با جادوان: ایرانیان از دیرباز و پیش از
اسلام به خاصیت ذاتی کلام و از جمله نام یزدان در باطلکردن سحر و جادو و
مبارزه با دیوان باور داشتهاند. همچنان که رستم در خوان چهارم داستان هفت
خوان با بردن نام یزدان جادوی زن جادوگر را باطل میکند. 52. از
جمله اعتقاد به خاصیت اسم اعظم در یکی از حماسههای ملی متأخر به نام
جهانگیرنامه که از نفوذ افکار اسلامی خالی نیست، بازتاب یافتهاست. به این
صورت که مسیحا به جهانگیر پسر رستم اسم اعظمی میدهد و میگوید در صورت پیش
آمدن سحر «پی دفعش این اسم اعظم بخوان». 53. دعاهایی که اسم اعظم دارد از
حضرت امیرالمؤمنین(ع) منقول است که فرمود: شبی خضر نبی(ع) را در خواب دیدم
و به وی گفتم که تعلیم کن مرا چیزی که به واسطه آن بر دشمنان پیروز گردم
فرمود: یا علی(ع) بگو: (یا هُوَ یا مَنْ لا هُوَ اِلاّ هُو) روز بعد جریان
را به حضرت رسول(ع) عرض کردم فرمود: او اسم اعظم را به تو تعلیم کرده، و
همین اسم در روز بدر بر زبان من جاری بود و حق سبحان به برکت این اسم مرا
نصرت داد. 54. از
حضرت سجاد(ع) منقول است که از حق سبحان درخواستم که اسم اعظم به من تعلیم
فرماید در جواب به من نمودند که بگواَللّهُمَّ اِنّی اَسْئَلُکَ بِاسْمِکَ
اَلله اَلله اَلله اَلله اَلله (الذی) لا اِلهَ اِلاّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ
الْعَظیم به برکت این اسم هر چه خواستم کرامت فرمود. 55. گویند
که اسم اعظم الله تعالی که حضرت عیسی(ع) مرده را به آن زنده میکرد این
کلمات بود: یا رَبَّ الْاَرْبابِ وَ یا مُسَبِّبَ الْاَسْبابِ وَ یا
مُفَتِّحَ الْاَبْوابِ وَ یا مُعْتِقَ الرِّقابِ اِلهی فِی الَّماءِ
عَرْشُکَ وَ فی الْاَرْضِ قُدْرَتُکَ یا حَیُّ یا قَیُّومُ یا ذَالْجَلالِ
وَالْاِکْرامِ 56. از
مرحوم نهاوندی است که حضرت صادق(ع) به اصحاب خود فرمود: آیا میخواهید که
اسم اعظم را بدانید؟ عرض کردند: بلی. فرمود: هرگاه سوره حمد و توحید و انا
انزلناه را با آیهالکرسی بخوانید و بعد از آن برخیزید رو به قبله و حاجت
خود را از خدا بخواهید برآورده خواهد شد. 57. غالب
بنقطان بیست سال از خداوند درخواست اسم اعظم میکرد سه شب پیدرپی در
خواب دید که میگویند بخوان: یا فارِجَ الْهَمِّ وَ یا کاشِفِ الْغَمِّ یا
صادِقَ الْوَعْدِ یا مُوفیاً بِالْعَهْدِ یا مَنْجِزَ الْوَعْدِ یا حَیُّ
لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ صَلَّی اللهُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ
سَلَّمَ. 58. یا حَیُّ یا قَیُّوم. اسم اعظم است. 59. یا الله یا هو احتمال می رود این نام اسم اعظم باشد بسیار کارامد است و 99 بار ذکر می گردد. 60. پیامبر اکرم(ع) فرمودند: اسم اعظم خدا در شش آیه آخر سوره حشر است. 61. از
امير المومنين آمده است : اگر خواستي خداوند را با اسم اعظمش بخواني تا
دعايت مستجاب شود پس از ابتداي سوره حديد تا((و هو عليم بذات الصدور)) را
بخوان سپس آخر سوره حشر از ((لو انزلنا هذا القرآن ....)) تا آخر سوره را
قرائت كن آنگاه دستهايت را بسوي آسمان بگير و بگو(( يا مَنْ هُوَ هاكَذا
اَسْئَلُكَ بِحَقِ هذِهِ الاْسَماءِ اَن تُصَليَ علي مُحَمَدٍ وَ آلِ
مُحَمدٍ )) و حاجتت را بخواه. 62. علیخان
شیرازی در کتاب «کلم طیّب» نقل فرموده که اسم اعظم خدای تعالی آنست که
افتتاح او اللَّه و اختتام او هُوَ است و حروفش نقطه ندارد وَلا
یَتَغَیَّرُ قَرائَتُهُ اُعْرِبَ اَمْ لَمْ یُعْرَبْ (و اعراب گذاری تفاوتی
در آن بوجود نمی آورد) و این در قرآن مجید در ۵ آیه مبارکه از ۵ سوره است:
بقره و آل عمران و نساء و طه و تغابن. شیخ مغربی گفته هر که این ۵ آیه
مبارکه را وِرد خود قرار دهد و هر روز ۱۱ بار بخواند هر آینه آسان شود برای
او هر مهمّی از کُلّی و جُزئی بزودی انشاءاللَّه تعالی وآن ۵ آیه این است: 1. اَللَّهُ لا اِلهَ إلاَّ هُوَ الْحَیُّ القَیُّومُ... تا آخر آیتالکرسی (ترجمه: خدایی که نیست معبودی جز او زنده و پاینده است) 2. اَللَّهُ
لا اِلهَ إلاَّ هُوَ الحَیُّ القَیُّومُ نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتَابَ
بِالْحَقِّ، مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ، واَنْزَلَ التَّوْریةَ
وَالْإِنْجیلَ مِنْ قَبْلُ هُدیً لِلنَّاسِ، وَاَنْزَلَ الْفُرْقانَ
(ترجمه: خدایی که نیست معبودی جز او زنده و پاینده که کتاب را به حق بر تو
نازل فرمود و کتابهای پیشین را تصدیق کند و از پیش تورات و انجیل رانازل
کرده که هدایتی است برای مردم و فرقان را نیز نازل فرمود) 3. اَللَّهُ
لا اِلهَ إلاَّ هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ اِلی یَوْمِ الْقِیمَةِ لارَیْبَ
فیهِ، وَمَنْ اَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدیثاً (ترجمه: خدایی که نیست معبودی
جز او و قطعاً شما را در روز قیامت گردآورد که شکی در آن نیست و کیست که در
گفتار از خدا راستگوتر باشد) 4. اَللَّهُ لا اِلهَ إلاَّ هُوَ، لَهُ الْأَسْمآءُالْحُسْنی (ترجمه: خدایی که نیست معبودی جز او و همه نامهای نیک از آن اوست) 5. اَللَّهُ
لا اِلهَ إلاَّ هُوَ، وَعَلَی اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِالْمُؤْمِنُونَ.
(ترجمه: خدایی که معبودی جز او نیست و بر خدا باید توکل کنند مؤمنان) احاديث تفسيركننده اسم اعظم را مي توان در ۴ گروه دسته بندي كرد: 63. الف: تفسير اسم اعظم به بسم الله الرحمن الرحيم 64. بسم اللّه الرحمن الرحيم، به اسم اعظم خدا، از سياهى چشم به سفيدى آن، نزديكتر است. 65. خداوند
4هزار نام دارد که هزار از آن را جز حضرت اسرافیل کس نداند و هزار از آن
را ملائک هفت آسمان دانند و هزار از آنها در دنیاست. 300 در تورات ، 300 در
انجیل ، 300 در زبور و 100 در قران و 99 نام ازآن 100 را مردم می دانند و
یکی اسم اعظم است. هرکه بگوید بسم الله الرحمن الرحیم گویند خداوند را به
این 4000 نام خوانده ا ست. 66. ب: تفسير اسم اعظم به آياتي از قرآن كريم 67. امام صادق عليهالسلام: اسم اعظم خدا در اُمّ الكتاب (سوره حمد) پراكنده است. 68. امام
صادق عليهالسلام: «الف ـ لام ـ ميم»، حرفى از حروف اسم اعظم خداست كه در
قرآن، پراكنده است و پيامبر صلىاللهعليهوآله و امام، آنها را با هم
تركيب مىكنند و هر گاه با آن دعا كنند، دعايشان اجابت مىشود. 69. ج: تفسير اسم اعظم به متوني از دعاها 70. در روایات آمده است : امير
مؤمنان، «قل هو اللّه أحد» را خواند و چون آن را تمام كرد، فرمود: «يا
هُوَ، يا مَن لا هُوَ إلاّ هُوَ، اغفِر لي، وَانصُرني عَلَى القَومِ
الكافِرينَ اى او! اى آن كه اويى جز او نيست! مرا بيامرز و بر گروه كافران،
پيروزم گردان». در روز صفّين نيز، در حالى كه حمله مىكرد، اين دعا را
مىخواند. عمّار بن ياسر به ايشان گفت: اى امير مؤمنان! اين اشارات چيست؟
فرمود: «اسم اعظم خدا و ستون توحيد اللّهُ لا إلهَ إلاّ هُوَ خدا، كه
معبودى جز او نيست» است. سپس آيه: «شهد اللّه أنّه لا إله إلاّ هو؛ خدا،
خود، گواهى مىدهد كه معبودى جز او نيست» و آیات آخر سوره حشر را قرائت
كرد. آن گاه پياده شد و چهار ركعت پيش از زوال خواند. 71. د: تفسير اسم اعظم به هر نامي از نام هاي خدا 72. مصباح
الشريعة ـ در حديثى كه به امام صادق عليهالسلام نسبت داده است ـ: از
پيامبر خدا صلىاللهعليهوآله درباره اسم اعظم خدا سؤال شد. فرمود: «هر
نامى از نامهاى خدا [اسم اعظم است]. پس، قلبت را از هر آنچه جز اوست، خالى
گردان و به هر نامى كه خواستى، او را بخوان؛ چرا كه در حقيقت، خداوند، نام
خاصّى ندارد؛ بلكه اوست يگانه چيره : هُوَ الواحِدُ القَهّارُ». 73. بایزید بسطامی را یکی پرسید: «اسم اعظم کدام است؟» گفت: «از دون حق دل فارغ کن، آنگاه به هر نام که خواهی برخوان!» 74. کسی
نزد بایزید آمد و او را از اسم اعظم حق پرسید. بایزید گفت: مرا بر اسم
اصغر حق دلالت کن تا من تو را بر اسم اعظم او دلالت کنم. آن مرد حیران
ماند. آنگاه بایزید گفت: همه اسمای حق اعظم اند. (فوائح الجمال و وفاتح
الجلال - نجم الدین کبری) 75. در
زمان خلافت ((ماءمون الرشيد)) در شهر ((طوس )) عالمى از دوستان ((اهلبيت و
خاندان پيغمبر (ص )) در پريشانى و تنگدستى زندگى مى كرد. از
قضا براى امرار معاش خود مقدارى هم به نانوا و عطار و بقّال و خواربار
فروش ، بدهكار شده بود، و هرچه مى خواست خود را از اين مهلكه نجات دهد
ميَسّر نمى شد، تا اينكه يك روز تمام طلبكارها در خانه اش جمع شدند وبناى
داد و فرياد گذاشتند. در اين ميان
يكى از همسايه ها خبردار شد و طلبكاران را دعوت به آرامش نمود، و از آنها
خواست يك ماه به او مهلت دهند، تا عالم دِيْنش را اداء كند، آنها نيز به
اميد فرج ناگزير با درخواست آن (همسايه ) موافقت كردند.فرداى آن روز به قصد
ديدار يكى از اقوام ثروتمندش در نيشابور، خواست شهر طوس را ترك كند، در
اين اثناء غلامى نزد او آمد و از مولاى خود دو كيسه طلائى را برسم امانت
نزد عالم سپرد و گفت : مولايم عازم حج است پس از مراجعت آن را پس خواهد
گرفت . عالم با ايمان چون امين
مردم بود امانت را گرفت و در محل اَمْنى از خانه آن را پنهان كرد، و به
عيالش هم چيزى از اين ماجرا نگفت ، و به سفرش ادامه داد. پس
از رسيدن به نيشابور او را دست خالى برگردانيدند.از آن طرف همسرش به تكاپو
افتاد و در جستجوى پولى براى نانى شد، كه ناگهان چشمش به آن دو كيسه پول
افتاد و گفت : عجبا شوهرم پول داشت و اظهار ندارى مى كرد، يا از آن غافل
بوده ، پس از خدا خواسته ، مقدارى از پولها را بر مى دارد، و بدهى طلبكاران
را مى دهد و آنچه احتياج زندگيش بود، خريدارى مى كند، و با خيال راحت
مشغول زندگى مى شود.آن عالم بيچاره وقتى به شهرش برمى گردد و به خانه مى
آيد، خانه را نو نوار مى بيند و همه چيز را زيبا و نيكو مى يابد، همسرش با
گرمى از او پذيرائى كرده و مى گويد: آفرين بر تو، چرا نگفتى آن دو كيسه
نقدينه هست ، از آن استفاده كنيد و از اين پريشانى رهايى يابيم عالم گفت :
كدام كيسه را مى گوئى ؟!... وقتى به سراغ آنها رفت ، ديد جايشان خالى است
گفت : اى زن نكند اين دو كيسه زر را برداشته اى ؟! آنها امانت مردم بوده ،
از شدّت ناراحتى نقش زمين مى شود و از حال مى رود.او را به هوش مى آورند،
اتّفاقا غلام سر مى رسد و مطالبه آن دو كيسه زر را مى نمايد و مى گويد:
مولايم از سفر حجّ منصرف شده آن دو كيسه را بده.عالم پريشان خاطر شده و از
اينكه آبرويش در خطر افتاده سخت ناراحت مى شود و يك روز مهلت مى خواهد.عالم
با خود فكر مى كند و مى گويد: ((جز خداى اَرْحَم الرّاحمين )) پناهگاهى
نيست . خلاصه دل از همه جا مى برد و دنيا پيش چشمش سياه مى شود، نيمه شب
به درگاه خدا رو مى آورد و با آه و زارى صدا مى زند: ياارحم الراحمين
بفريادم برس سوار بر اسب و مهار آن را روى خود اسب مى اندازد كه هرجا مى
خواهد برود. همينطورى كه ناراحت بود و صدا مى زد: ((يا ارحم الراحمين )) اى
خدايى كه از همه بخشنده ها بخشنده ترى و از همه مهربانها مهربان ترى ... يك
وقت شنيد يكى از پشت سر او را صدا مى زند، وقتى نگاه كرد، ديد يك غلام
سياه است ، كه صدا مى زند: اى فلان عالم بيا كه مولايم تو را مى خواهد. مى
گويد: مولايت كيست ؟غلام مى گويد: مولايم آقا حضرت على بن موسى الرضا (ع )
است كه شما را طلبيده عالم محضر مقدّس آقا شرفياب مى شود و عرضه مى دارد
يابن رسول اللّه فرمايشى داشتيد.حضرت مى فرمايد: آرى اين چهار كيسه را
بگير، زيرا به خوب پناهگاهى پناهنده شدى و اين عطيّه و هديه خداست كه او را
به نام اعظمش صدا زدى و خواندى.عرض مى كند: آقاجان شما از كجا متوجّه شديد
كه من گرفتارم و اسم اعظم خدا كداميك از اسماء اللّه است كه من گفته ام
.حضرت مى فرمايد: در خواب به من فرمودند: ((يكى از بندگان ما در فلان جا
پريشان است و مرا به اسم اعظم مى خواند، اين چهار كيسه را به او هديه
بدهيد)) اين دو كيسه امانت آن بنده خداست و اين دو كيسه مخارج خودت و عيالت
، ((اسم اعظم همان است كه مى گفتى : يا ارحم الراحمين)). 76. علاّمه سيّد محمّدحسين طباطبايى رحمهالله در پاسخ اين سؤال كه: «معناى اسم اعظم چيست؟» مىگويد: «در
ميان مردم، شايع شده كه اسم اعظم، اسمى است لفظى، از اسماى خداى متعال، كه
اگر خدا را به آن بخوانند، دعا مستجاب مىشود و در هيچ مقصدى، از تأثير
باز نمىماند، و چون در ميان اسماى حسناى خدا به چنين اسمى دست نيافتهاند و
در لفظ جلاله (اللّه) نيز چنين اثرى نديدهاند، معتقد شدهاند كه اسم
اعظم، مركّب از حروفى است كه آن حروف و نحوه تركيب آنها را هر كسى
نمىداند، و اگر كسى به آن دست بيابد، همه موجودات، در برابرش خاضع مىشوند
و به فرمانش در مىآيند. به نظر
افسونگران و دعانويسان [ كه به علوم غريبه معتقدند]، اسم اعظم، داراى لفظى
است كه به حسب طبعْ دلالت بر آن مىكند، نه به حسب وضع لغوى. چيزى كه هست،
تركيب حروف آن، به حسب اختلاف حوايج و مقاصد، مختلف مىشود و براى به دست
آوردن آن، راههاى مخصوصى هست، كه نخست، حروف آن را از آن راهها به دست
مىآورند و سپس آنها را در هم مىآميزند و با آنها دعا مىكنند، و تفصيل
آن، محتاج به مراجعه به آن فن است. در
بعضى روايات نيز اندكْ اِشعارى به اين معنا هست، مثل آن روايتى كه
مىگويد: «بسم اللّه الرحمن الرحيم، نسبت به اسم اعظم، نزديكتر است از
سفيدىِ چشم به سياهى آن» و آن روايتى كه مىگويد: «اسم اعظم، در آية الكرسى
و اوّل سوره آل عمران است» و نيز روايتى كه مىگويد: «حروف اسم اعظم، در
سوره حمد پراكندهاند و امام، آن حروف را مىشناسد و هر وقت بخواهد، آنها
را تركيب مىكند و با آنها دعا مىكند و در نتيجه، دعايش مستجاب مىشود» و
نيز اين روايت كه: «آصف بن بَرخيا، وزير سليمان، با حروفى از اسم اعظم كه
پيشش بود، دعا كرد و توانست تخت بِلقيس، ملكه سبأ را در مدّتى كمتر از چشم
بر هم زدن، نزد سليمان حاضر سازد» و يا اين روايت كه: «اسم اعظم، مركّب از
۷۳ حرف است و خداوند، ۷۲ حرف از اين حروف را در ميان پيامبرانش تقسيم كرده،
و يكى را در علم غيب، به خودش اختصاص داده است». همچنين،
روايات ديگرى هستند كه اِشعار دارند بر اين كه اسم اعظم، مركّب لفظى است؛
ولى بحث حقيقى درباره علّت و معلول و خواصّ آن، همه اين سخنان را نفى
مىكند؛ زيرا تأثير حقيقى، به وجود اشيا و قوّت و ضعف وجود آنها و سنخيت
بين مؤثّر و متأثّر بستگى دارد و اسم لفظى، صِرفا از نظر لفظ آن، چيزى جز
مجموعهاى از صوتهاى شنيدنى نيست و شنيدنىها، از كيفيّات عَرَضى هستند و
اگر از جهت معناى متصوّرش اعتبار شود، صورتى است ذهنى كه به خودىِ خود، هيچ
اثرى در هيچ موجودى ندارد، و مُحال است صوتى كه ما آن را از حنجره خود
خارج مىكنيم و يا صورت خيالىاى كه ما آن را در ذهن خود تصور مىنماييم،
آن گونه باشد كه به وجود خود، وجود هر چيزى را مقهور سازد و در آنچه ما ميل
داريم، به دلخواه ما تصرّف كند، مثلاً آسمان را زمين و زمين را آسمان كند،
دنيا را آخرت و آخرت را دنيا كند و كارهايى از اين دست. حالْ آن كه خود آن
صورت، معلول اراده ماست. افزون بر
اين، اسماى الهى و مخصوصا اسم اعظم او، هر چند در عالم، مؤثّر باشند و
اسباب و وسايطى براى نزول فيض از ذات خداى متعال در اين عالمِ مشهود بوده
باشند، اين تأثيرشان به خاطر حقايقشان است، نه الفاظى كه در فلان گويِش،
دلالت بر فلان معنا دارند، و نه حتّى به خاطر معانىشان ـ كه از الفاظ،
فهميده مىشوند و در ذهن، تصوّر مىشوند نيز نيست؛ بلكه معناى اين تأثير،
اين است كه خداى متعال ـ كه پديدآورنده هر چيزى است ـ هر چيزى را با يكى از
صفات كريمش پديد مىآورَد كه مناسب آن چيز و در قالب اسمى است، نه اين كه
لفظ خشك و خالىِ اسم و يا معناى آن و يا حقيقت ديگرى غير از ذات متعالى
خداوندى، چنين تأثيرى داشته باشد. چيزى
كه هست، خداى متعال، وعده داده است كه دعاى دعا كننده را اجابت مىكند و
فرموده است: «أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ؛(۱۰) دعاى دعا كننده
را اجابت مىكنم، آن گاه كه مرا بخواند» و اين اجابت، موكول به دعا و طلب
حقيقى و جدّى است و نيز ـ همان طور كه در تفسير اين آيه گذشت ـ موقوف بر
اين است كه درخواست، از خودِ خدا شود و نه از ديگرى. آرى، كسى كه دست از
تمامى وسائل و اسباب بردارد و براى يكى از حوايجش، به پروردگارش متّصل شود،
در حقيقتْ متّصل به حقيقت آن اسمى شده است كه با حاجتش تناسب دارد و در
نتيجه، آن اسم نيز با حقيقتش تأثير مىكند و دعاى او مستجاب مىشود. اين
است حقيقت «خدا را به نامهايش خواندن» و به همين جهت، خصوصيت و عموميت
تأثير، به حال آن اسمى بستگى دارد كه حاجتمند، به آن، تمسّك جسته است. پس
اگر اين اسم، اسم اعظم باشد، تمامى اشيا، در برابرِ حقيقت آن اسم، رام
مىشوند و دعاى كسى كه با آن اسم دعا كرده، بى هيچ قيد و شرطى مستجاب
مىشود. بنا بر اين، روايات و
ادعيه اين باب را بايد بر اين معنا حمل كرد و نه بر اسم لفظى يا مفهوم آن. و
اين كه در روايت آمده است كه خداوند، اسمى از اسماى خود و يا چيزى از اسم
اعظم خود را به يكى از پيغمبران يا بندگانش آموخته، معنايش اين است كه راه
انقطاع به سوى خود را به وى آموخته است، بدين گونه كه اسم خداوندىِ مناسب
با دعا و درخواستِ او را بر زبانش جارى ساخته است. پس اگر واقعا اسمِ
لفظىاى در كار باشد و معناى روشنى هم داشته باشد، باز هم تأثير آن دعا، از
اين باب است كه الفاظ و معانى، وسايل و اسبابى هستند كه به نحوى، حقايق را
حفظ مىكنند. پس دقّت فرماييد». اسماء
الهی کلماتی هستند که با توجه به یکی از صفات الهی، به پروردگار اشاره
دارند؛ مثلا اسم «شافی» با توجه به صفت «شفادهنده» به ذات خداوند اشاره
میکند. اسماء الهی واسطه بین ما و
خدا هستند و ما در هر موردی خداوند را با اسم مناسب آن مورد می خوانیم.
مثلا هرگاه بخشایش گناهان خود را از خدا بخواهیم، خداوند را با “ یا غفور”
می خوانیم، و برای درخواست بهبود یک بیمار، “یا شافی” را به کار میبریم؛
چرا که هر کدام از اسماء الهی اثر ویژه خود را دارند. برخی
اسماء معنی عام دارند و از آنها میتوان به جای چند اسم دیگر استفاده کرد:
مثلا «علیم» شامل اسمهای «سمیع» و «بصیر» و «شهید» است. به همین دلیل
اسماء از نظر معنا با هم تداخل دارند و دامنه عامبودن بعضی از آنها بیشتر و
بیشتر میشود تا جایی که به اسمی منتهی میشوند که دیگر اسمی ما فوق آن
نباشد، که به آن «اسم اعظم» خداوند یا «اسم الله الاکبر» گفته میشود.
(البته اسم الله الاکبر به معنای دیگری هم به کار رفته است.) و چون یک اسم
هر چه وسیعتر باشد، آثار و برکات آن هم بیشتر خواهد بود، اسم اعظم دارای
وسیعترین محدوده اثر و برکت است، به گونه ای که هر امر و اثری را در عالم
شامل خواهد شد. بنابر آنچه از
روایات به دست می آید، اگر کسی از اسم اعظم خداوند باخبر باشد، ویژگیهای
منحصری بهفردی در او پدید خواهد آمد؛ از جمله هر دعایی بکند مستجاب
میشود. حتی با اسم اعظم میتواند در قوانین جهان طبیعت دست ببرد. بر خلاف
آنچه بسیاری از مردم گمان می کنند، اسم اعظم کلمه خاصی نیست که اگر بر زبان
جاری شود، چنین خاصیتی داشته باشد یا حتی این گونه نیست که با حروفی غیر
از حروف شناخته شده ما ساخته شده باشد؛ چرا که لفظ یک اسم به تنهایی چیزی
جز حرف و صدایی نیست و معنای آن هم تنها یک تصور ذهنی است؛ و روشن است که
نه صدای برخاسته از حنجره آدمی و نه تصور ذهنی گوینده، هیچ یک نمیتواند
چنین تأثیراتی داشته باشند. پس
تأثیرات اسماء الهی و به ویژه اسم اعظم، مربوط به حقایق آنهاست و نه لفظ
آنها یا معنای ذهنی آنها، و فقط مزینشدن شخص گوینده به صفات الهی و متصل
شدنش به حقیقت اسماء الهی است که زمینه استجابت دعا را فراهم میکند و
میتواند علت برخی تصرفات در عالم باشد؛ همان گونه که در دعا، حقیقت طلب و
دل بریدن از دیگران، علت استجابت آن است و نه لفظ یا معنای ذهنی دعا. البته
کلمات و الفاظ نیز یاد آور حقایق هستند و از این رو مورد احتراماند، ولی
تاثیر اصلی مربوط به همان حقایق است. پس تا کسی آمادگی درونی و صفای لازم
را در خود ایجاد نکند، هرگز به اسم اعظم خداوند دست نخواهد یافت. یکی
از عطایا و کراماتی که خداوند به حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم و
ائمّه اطهار علیهم السلام ارزانی فرموده، اسم اعظم است. در این زمینه به
چند روایت اشاره میشود: 1-
امام باقر علیه السلام فرمود:«اسم اعظم خداوند، هفتاد و سه حرف است. آصف
بن برخیا فقط یکی از آن حروف را میدانست که توانست زمین را درهم نوردد و
قبل از یک چشم بر هم زدن، تخت بلیقس را از سرزمین سبا نزد سلیمان حاضر
سازد؛ و ما ائمّه معصومین هفتاد و دو حرف از آن را میدانیم. یک حرف را هم
خداوند به خودش اختصاص داده و تنها نزد اوست.» 2-امام
صادق علیه السلام فرمود:«به حضرت عیسی علیه السلام دو حرف از حروف اسم
اعظم داده شد که به وسیله آن معجزات خود را ظاهر میکرد، به حضرت موسی علیه
السلام چهار حرف، به حضرت ابراهیم علیه السلام هشت حرف، به حضرت نوح علیه
السلام پانزده حرف و به حضرت آدم علیه السلام بیست و پنج حرف داده شد؛ اما
خداوند تمام حرفها را به حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم و اهل بیت
عطا فرموده است. اسم اعظم هفتاد و سه حرف است که به رسول الله هفتاد و دو
حرف آن داده شده و یک حرف از آن بر همگان پوشیده است.» 3-
امام صادق علیه السلام فرمود:« چگونه مردم فرمایش امیرالمومنین علی علیه
السلام را انکار میکنند که فرمود: "من اگر بخواهم با همین پایم به سینه
معاویه که در شام است میکوبم و او را از تختش سرنگون میکنم"، اما کار آصف
بن برخیا را که تخت بلقیس را برای حضرت سلیمان علیه السلام آورد، انکار
نمیکنند؟! آیا پیامبر ما برتر از تمام پیامبران نیست؟ آیا وصی او برترین
اوصیاء نیست؟ پس چرا امیرالمؤمنین را به قدر آصف نیز باور ندارند؟ خداوند
بین ما و بین آنان که حق ما را انکار میکنند و برتری ما را قبول ندارند،
قضاوت فرماید.» اسم
اعظم ،اسمی نیست که به صورت لفظ باشد که هر کسی آن لفظ را بداند دارای اسم
اعظم باشد!بلکه اسم اعظم خداوند همچون تمامی اسماءالهی یک حقایق وجودی
هستد که همه حوادث وپدیده های جهان هستی وموجودات آن توسط آن حقایق بوجود
می آید،و اسم هائی که بعنوان اسماء خداوند ذکر شده ،مانند عالم ،قادر،رازق
و..... همه اسمی ولفظی از آن اسماء حقیقی میباشد. بنابراین کسی میتواند اسم
اعظم خداوندرا بداند که بتواند آن حقیقت بلند وجودی را در یافته و تحمل آن
مقام را داشته باشد، و این درجه مخصوص اولیاء و مقربین الهی است. واین
شخص که از امام باقر درخواست اسم اعظم نمود از افراد معمولی بود که گمان
مینمود اسم اعظم فقط لفظی است مانند همه الفاظ !!که اگر یاد بگیرد با آن
کارهای خارق العاده ای انجام خواهد داد! لیکن وقتی امام با قدرت ولائی خود
ذره ای از مقدمات تجلی حقیقت اسم اعظم را نمایان ساختند از عظمت آن مقام به
لرزه درآمد. علامه طباطبایی(ره)
در تفسیرالمیزان جلد 8 صفحه 372 میفرمایند: «اسمای الهی و مخصوصاً اسم
اعظم گرچه در جهان موثرند و اسباب برای نزول فیض و رحمت های الهی میباشند
ولی تاثیر اولاً و بالذات از ذات حق تعالی در این عالم است که از فلان زبان
دال بر آن حقایق و یا تاثیر به معنای مفهوم متصور در اذهان باشد.» معنای
این سخن آن است که خدای سبحانه فاعل و بوجود آورنده همه اشیا است و به
وسیله صفت کریمی که اسم مناسب با فعل است تاثیر میکند ، نه تاثیر وی از آن
لفظ اسم یا صورت مفهوم در ذهن یا صفت دیگری غیر از ذات باشد. 77. ای طـالب اسم اعـظم، ایـن نام بـگـشـا در این طلـسـم مـحکم مـفـتـاح جهـان گـشا به دست آر مـعـنـی صریـح و اسم مـبـهـم بینی که همه به تو مضاف است بینی که تویی خود اسم اعظم در جـام جـهــان نـمــای بــاقـــی میبـیـن رخ جـان فزای ساقی 78. شعری
راجع به کیفیت و قواعد اسم اعظم در نسخ متعدده با اختلافاتی رواج داده شده
است که گروهی این شعر را به شيخ بهايي نسبت می دهند و عده ای نیز معتقدند
این شعر با کنار هم گذاشته شدن ابیات محمود دهدار با تخلص عیانی در زمینه
علم حروف از به هم چسباندن ابیات کتاب جواهر الاسرار ساخته شده است . هشت حرفست به ترتيب و نظام...بسط حرفيش چهل گشته تمام لفظ او نوزده از روي جمل...هست جون مدخل باسط به عمل اولش ميم چهارم لام است...سيّمش شهره در اين ايام است طا بود آخر شش حرف در او...نكته سنجي كه بفهمد نيكو در سه جا مصدر اسمش دال است ...بر سر آيه اي از انفال است هست در مصحف ما بعد سه ميم...درميانهاي سور در حاميم عددش با سور قر آني... متسا ويست اگر ميداني قلب او باعث خوشحاليهاست...فتح و نصبش همگي نور و ضياست اولش هفده آخر سين است...متصل در وسط يا سين است شامل كلي ادوار حروف...جامع علت آثار حروف عدد بيّنه اش هفتاد است...اينهم از قاعدهء استاد است اي عياني چو تو اين كشف رموز...كردي و يافتي آن نقد كنوز بيش از اين كاشف اين راز مباش... راز پنهان كن و غماز مباش هر كه اهليّت اين كارش هست...بدعا حاصل از اين حالش هست دم فرو بند كه نا اهل شرير...نشود زين روش خاص خبير .79عطار نیشابوری در باره اسم اعظم می گوید: تو گر خواهی که بینی روی دلدار طلب کن مظهر معنی اسرار به مظهر چونکه ره بردی امینی حقیقت روی آن دلدار بینی چه دانستی بمعنی مظهر نور شوی اندر حقیقت همچو منصور شوی اندر معانی همچو انوار بگوئی سِر او را بر سر دار نموده در همه جا مظهر نور ولی نادان از آن نور است مهجور به چشم جان ببین آن نور مظهر که تا بینی بمعنی روی حیدر به چشم جان نگه کن روی جانان که تا یابی حقیقت بوی جانان به چشم جان بباید دید رویش که تا یابی به معنی رو بسویش بود حیدر حقیقت مظهر نور به گیتی همچو خورشید است مشهور حقیقت بین شو و در وی نظر کن بجز او از وجود خود بدر کن اگر ره بردی و از وی تو دوری بمعنی و حقیقت در حضوری مرا در جان و دل آن یار باشد ز غیر او دلم بیزار باشد حقیقت در زبانم اوست گویا بود در دیدهٔ من نور بینا تو او را گر شناسی راه یابی حقیقت مظهر الله یابی تو بشناس آنکه او از نور ذاتست به گیتی آشکارا در صفاتست تو بشناس آنکه مقصود جهان است بمعنی رهبر آن کاروانست تو بشناس آنکه او در عین دیده است همه درهای معنی را کلید است تو بشناس آنکه او پیر مغانست حدیث او زبان بی زبانست تو بشناس آنکه بس اسرار او گفت حدیث خرقه و انوار او گفت بود آن کو محمد بود جانش محل نزع بوسیده دهانش بدان بوسه به او اسرارها گفت مر او را سرور اسرارها گفت هم او سردار باشد انبیا را هم او سالار باشد اولیا را امیرالمؤمنین اسم وی آمد حدیث سر او خود از نی آمد امیرالمؤمنین آمد امامم که مهر اوست در دل همچو جانم امیرالمؤمنین است نور یزدان تو او را نطق ونفس مصطفی دان امیرالمؤمنین است اصل آدم امیرالمؤمنین است فضل آدم امیرالمؤمنین روح روانم بمعنی نطق گشته در زبانم امیرالمؤمنین دانای سرها امیرالمؤمنین در جان هویدا امیرالمؤمنین را دان که شاهست مرا در کل آفت ها پناه است امیرالمؤمنین است اسم اعظم امیرالمؤمنین است نقش خاتم امیرالمؤمنین راه طریقت امیرالمؤمنین بحر حقیقت امیرالمؤمنین است اصل ایمان امیرالمؤمنین است ماه تابان امیرالمؤمنین در حکم محکم امیرالمؤمنین با روح همدم امیرالمؤمنین را تو چه دانی که بغضش در دل و جان مینشانی ز بغضش راه دوزخ پیش گیری زحبش در ولای او بمیری تو را ایمان و دین از وی تمام است که اندر هر دو عالم او امام است درین عالم بسی من راه دیدم همه این راه را من جاه دیدم بغیر از راه او کان راه حق است دگرها جمله مکر و هات و دق است ترا از سر حق آگاه کردم درین معنی سخن کوتاه کردم عطار نیشابوری |