این داستانها واقعی و بر مبنای خاطرات افراد و یا خانواده ها و دوستان افرادیست که به جستجوی گنج رفته اند
1- طمع عمو و برادرزاده:
این اتفاق در سال 81 در اطراف احمد آباد یاسوکند و در نزدیکی شهر بیجار به وقوع پیوسته....
در
منطقهُ فوق,روستایی به نام احمدآباد است که بر سر یک تپه و در حاشیه یک
رودخانه بنا شده, روزی شخصی به نام رحیم در یک میهمانی فامیلی در حالی که
با برادرزاده اش اسماعیل در حال صحبت بوده, , عنوان میکند که در جایی به
نام قزل خاتون... محلی را سراغ دارد که مطمئن است در آن گنجی نهفته
است....
اسماعیل سئوال میکند که از کجا فهمیده..؟ او میگوید که : "یکی
از دوستانش آن آدرس را به او داده و پس از مراجعه به منطقه و رویت علائمی
که دوستش گفته... و اطمینان تقریبی از صحت گفته ها به دنبال فردی مطمئن
میگردد تا اورا همراهی نماید..." .
اسماعیل که در آن زمان یکسال از خدمتش میگذشته و بیکار بوده , با خوشحالی قبول میکند و دوروز بعد قرار میگذارند که به آنجا بروند...
اسماعیل, خوشحال و سرمست از اینکه قرار است پولدار شود و خانواده را از فقر نجات میدهد....
به همراه عمویش در شب موعود, رهسپار آن منطقه میشوند.
او در بین راه به عمویش میگوید : که به مادرش قول داده که اگر موفق شوند,برایش یک خانه با امکانات راهی در زنجان بخرد و....
خلاصه بعد از نیم ساعت با موتور به محل مورد نظر میرسند و بلافاصله مشغول کار میشوند...
آنها
به صورت نوبتی کار میکردند, و پس از چند ساعت کار...در حالی که گودالی به
عمق حدود 2/5متر حفر کرده بودند... اسماعیل با خوشحالی فریاد میزند....موفق شدیم....پیدا کردم...پیدا..
عمویش به او میگوید که آرام باش, و سریع اجناس را بده بالا... با دقت... چیزی نشکنه...
اسماعیل هم طی 3مرحله دلو(سطل) را پر میکند و عمویش بالا میکشد... سپس به عمویش میگوید: تمام شد.. دیگر چیزی نیست..
عمو از او میپرسد باز هم بگرد شاید چیزی پیدا کنی.....
در
همان زمان که اسماعیل در حال جستجو بود,,,عمو سنگ بزرگی را که از قبل
آماده کرده بود را به داخل چاه و روی سر اسماعیل میاندازد........
بعد
از آن هم چند سنگ دیگر هم به داخل میاندازد تا مطمئن شود,, سپس گودال را
با خاک تقریباُ پر میکند و بر میگردد, بقصد اینکه ابتدا به خانه رود تا
لباس و وسایلش را بردارد و قبل از طلوع خورشید منطقه را ترک نماید.
او
با موتور به ده برمیگردد و به خانه میرود تا وسایلش را بردارد...غافل از
اینکه مادر اسماعیل که نگران پسرش بوده, پشت پنجرهُ خانه شان چشم به راه
بوده تا پسرش برگردد... و متوجه میشود که رحیم تنها برگشته و خبری از پسرش
نیست......
ابتدا
چند دقیقه صبر میکند تا شاید او هم بیاید...ولی بعد از چند دقیقه به سراغ
همسرش میرود و پس از بیدار نمودن ,جریان را به او میگوید
همسرش که فکر نمیکرده چنین کاری از برادرش سر بزند به او میگوید کهک حتماُ رحیم آمده چیزی بردارد و برگردد..
ولی با اصرار و ابراز نگرانی خانم,, بالاخره بر در خانه برادرش که چند خانه آنطرفتر بوده میرود.
ابتدا
هرچه در میزند ,کسی در را باز نمیکند...در این حین مادر اسماعیل هم میاید و
پس از صحبت کردن با او از دیوار بالا میکشد و آرام در را باز و سپس وارد
خانه برادرش میشوند...
در
بدو ورود مشاهده میکنند که رحیم مشغول جمع کردن وسایلش است,همچنین در
گوشهُ اتاق تکه هایی از کوزه شکسته وجود دارد. وقتی که از رحیم توضیح
میخواهد... او با عصبانیت میگوید که چرا وارد خانهُ او شده اند..!
پدر اسماعیل میگوید که ما نگران هستیم...پسرمان کجاست..؟
اوجواب میدهد که یک مشکلی پیش آمد و او مجبور به برگشت شده ,اسماعیل هم همانجا منتظر است تا او برگردد
وقتی
پدر اسماعیل به محل گفته شده میرود...و در آن موقع رحیم به سرش میزند که
زودتر فرار کند, که با واکنش مادر اسماعیل مواجه میشود....بعد از برگشت پدر
و........ ,کار به پلیس میکشد وادامه ماجرا...
این است طمع در این کار باعث بدبختی حداقل دو خانواده شد.......
رحیم
,در اعترافات خود بیان داشت که:از ابتدا قصد انجام چنین کاری را
نداشته,ولی در لحظه آخر وقتی که چشمش به اشیاء قیمتی افتاده,ناگهان دچار یک
سردرگمی و حالت جنون شده و بلا فاصله بعد از انجام این عمل هم پشیمان
شده... ولی دیگر کار از کا گذشته بود.....
جویندگان گنج , طمع گنج یابی , گنج های ایران زمین گنج باستانی گنج ایران زمین