قسمت سوم (رازهای نماز)
راز قرائت
در
نماز دو رکعتی .ونیز در دو رکعت اول نماز های سه رکعتی و چهار رکعتی قرائت
فاتحه الکتاب و سوره معتبر است .در حدیث آمده است که : ((لاصلاه الا
بفاتحه الکتاب)).بنابراین .خواندن مقداری قرآن در نماز – آن گونه که در
فقه تدوین یافته –واجب است .قرائت راز و نهایی دارد به اعتبار این که آنچه
خوانده میشود(قرآن )دارای راز است.پس تا وقتی قاری راز خواه نباشد . به راز
قرائت نمی رسد و نیز به سر و نهان قرآن دست نمییابد . وهم چنان قرائت وی
ناقص می ماند.
گواه
بر این که آنچه قرائت شده یعنی قرآن کریم برای آن رازی وجود دارد .آیه ای
است که خداوند سبحان بیان فرموده: (انا جعلنا قراءانا عربیا لعلکم تعلقون *
وانهفی ام الکتاب لدینا لعلی حکیم)
این
آیات دلالت دارند که آنچه میان دو جلد به عنوان کتاب عربی قرار گرفته قرآن
است .و همین قرآن جهت که درلوح محفوظ است و ازاین نظر که (علی حکیم)است
نیز قرآن است.و در آنجا .یعنی در لوح محفوظ است و از این نظر که (علی
حکیم)است نیز قرآن است و درآنجا .یعنی در لوح محفوظ و نزد خدا .هیچ جایی
برای اعتبار و وضع واژه های عربی یا عبری و مانند آن وجود ندارد و نزد
خداوند جز امر مجرد کامل عقلی نیست .یعنی چیزی که تنها عقل محض و خالص
ازآمیزه های خیال و توهم بدان راه می یا بد.
همان
گونه که ظاهر قرآن عربی را جز کسی که ازآلودگی های ظاهری پاک است نباید مس
می کند .نهان قرآن رانیز جز پاکیزه از چرک و آلودگی . که همان توجه به غیر
معبود است .مس نمی کند .کسی که به غیر خدا مینگرد توان عروج کند.توان
باریابی به مقام لدنی و عنداللهی را ندارد .و وقتی نتواند به آن پایه عروج
کند .توان دست یاری به لوح محفوظ را .که سخت والا و پر حکمت است ندارد .چون
آن نزد خدای تعالی است.
نیز
همانگونه که ظاهر قرآن عربی .از پیش رو و از پشت سر باطل به سویش نمی آید
.نهان آن نیز . که بسی بلند مرتبه و حکیمانه ا ست . همیشه منزه از رهیابی
باطل به آن از هر سور ه و سمت .و آن کس که در دل و جانش به مقدار ذره ای
محبت دنیا ,که سره هر خطا و باطل است ,وجود داشته باشد چگونه می تواند به
رازی دست یابد که از مطلق بطلان و خطا مصون و محفوظ است ؟!زیرا خطا , به
هیچ گاه با عزم و آهنگ کمال خواهی گرد نمی آید.
چون
رعایت آداب ؛ نماز وسیله رسیدن به نهان آن است ,نماز گزاری که آن را چون
حضور قلب رعایت می کند, به راز نهان آن دست می یازد ,و آن وجود خارجی عقلی
است که بسی برتر از وجود مثالی است ,چه رسد به وجود اعتباری که در جهان
طبیعت تحقق می یابد .
نمازی
راکه پیامبر (ص)در معراج به جای آورد ,واجد همه ویژیگی های نماز بود .
نمازگزاری که حضور تام دارد ,تنها کسی است که با پروردگارش به نجوا می
ایستد ومیگوید : (ایاک نعبد و ایاک نستعین ): تنها تو را میپرستم و تنها از
تو کمک می جوییم .بدیهی است این نماز گزار که بر حسب تعبیر به متکلم مع
الغیر ( (نعبد)و(نستعین) )غرق شهود کثرت است هنوز به مقام وحدت خالص که
درآنجا اثری از نجوا و نجواکننده نیست,نرسده است:چه رسد به سایر عبادت
پیشگانی که خدا را به ندا میخوانند (نه به نجوا و راز) و خدا را میخوانند
تا از او کمک بطلبند , لیکن نباید مایوس بود ,چون نردبان ترقی همچنان
منمصوب است و فرمان به خواندن و بالا آمدن (اقرءوارق)همواره شنیده می شود و
اجرای فرمان امکان پذیر و آسان است .
اسم اعظم
این
سخن گذشت که نظام خارجی برزیر ساخت قانون علیت و معلولیت استوار است ,چنان
که امیر المومین (ع) فرمود : ((کل قائم فی سواه معلول )) یعنی هر موجودی
که وجودش عین ذاتش نباشد ,معلول چیزی است که وجودش عین ذاتش باشد . بدن شک
علت ,باید قوی تر از معلول باشد , با این وجود برخی از اهل معرفت گفته
اند:بسم الله گفتن بنده به منزله (کن)از پروردگار است . دراین باره روایتی
نیز رسیده که : ((بسم الله به اسم اعظم خدای تعالی نزدیک تر از سیاهی چشم
به سفیدی آن است )).بنابراین , نمازگزاری که به حکمت نماز شناخت کامل دارد
و به آداب آن است )).بنابراین ,نمازگزاری که به حکمت نماز شناخت کامل دارد
و به آداب آن پایبند است به جایی میرسد که گفتن ((بسم الله الرحمن الرحیم
)) از ناحیه او درآغاز فاتحه الکتاب – که نماز بدون آن کامل نیست – با (کن)
از ناحیه خداوند متعال برابری میکند ,خدایی که چون لفظ (کن) از اوصلدر گردد بدون درنگ مقصود (به کون تام به ناقص)حاصل می آید.
روشن
است که قرائت با توجه به وجود اعتباری به وجود اعتباری آن ,توان تاثیر
امر خارجی را ندارد ,بلکه از ان جهت که دارای راز وجودی است ,بر این امر
توانمند ست , و ((اسم)) {بلکه مطلق اسماءالله } امری است وجودی و از هر عیب
و نقص منزه,از ایمن رو خدواوند سبحان به رسولش (ص) فرمان به تسبیح اسم
داده است : ( سبح اسم ربک الاعلی).این اسم ,سر اسم لفظی است که نمازگزار آن
را برزبان جاری میکند , وپوشیده نیست که سر اسم اعظم از بزرگ ترین راز ها
ست و جز باپاره کردن همه حجابها بدان نمی توان دست یافت ,چنان که در بحث
تکبیرهای آغازین نماز گذشت . از این رو در حدیث معراج چنین آمده است:
((........فلما فرغ من التکبیر والافتتاح ,اوحی الله الیه سم ,فمن اجل دلک
جعل بسم الله الرحمن الرحیم فی اول السوره)) :چون پیامبر(ص) از تکبیرو
افتتاح فارغ شد ,خداوند به او وحی فرمود که نام مراببر ,ازاین رو ((بسم
الله الرحمن الرحیم)) درآغاز سوره قرار گرفت .
ویژگیهای بسم الله و راز های سوره حمد
بسم
الله در آغاز هر سوره ,معنای مخصوصی دارد که با محتوای آن سوره هماهنگ است
,و چون سوره حمد عهده دار معارف فراوانی است ,(( بسم الله )) در آغاز آن
حاوی همه آن معارف است .
ازآنجا
که ادراک این معارف , وسیله ارتقا به شهود راز های آن است ,ذیلا برخی از
آنها را می اوریم :زیرا برای آزاد اندیش , اشاره از سخن گفتن کفایت می کند.
((حمد
)) قطعا در برابر نعمت است و نظام امکانی از معقول گرفته تا محسوس و از
غیب تا شهود ,همه نعمتهایی است که خداوند باری عطا فرموده است , پس او
مستحق ستایش است و جز او کسی این استحقاق را ندارد و چون غیر خداوند وجود
حقیقی ندارد زیرا همه ما سوی الله نشانه ها و مظاهر او هستند .پس او بر
هر چه از غیر از خدا بروز میکند ,مظهر و نشانه ستایشی است که خدای متعا
پدید می آید .پس ستایشگری غیر از خدا وجود ندارد و هم او حمید و ستوده به
معنای مطلق است ,یعنی اوهم ستایشگر است و هم ستایش شده .
در
این سوره علت این که خداوند متعال ,استحقاق ستایش دارد ,پنج امر ذکر شده
که برخی از آنها جامع و متن و برخی شرح برای آن متن به شمار می آیند.
یکم
.یعنی همان که به منزله متن است ,عنوان (( الله )) است :زیرا این کلمه
جامع همه کلمات است و در وجود هر کس همه کلمات جمع شود , او ستایش است ,پس
ستایش تنها ازآن اوست .این قسم به منزله متن است و علتهای چهارگانه دیگر
که بیان میشود , شارح آن است .
دوم
یعنی همان که – مانند عناوین آتی – به منزله شرح است ,عنوان ((ربوبیت))است
که از صفات خاص خدای عزوجل است و چون خداوند سبحان پروردگار جهانهاست ,و
هر پروردگاری محمود و ستایش شده است ,پس او محمود و ستایش شده است : پس
اوست که استحقاق ستایش دارد.
سوم.عنوان
((رحمانیت ))و بخشایندگی نیز از صفات خاص خداست . این صفت گرچه از بسیاری
اسما و صفات الهی فراگیرتر است ,ولی نسبت به ((الله)) خاص است ,گرچه از
برخی از اهل معرفت آشکار میشود که رحمانیت نیز تظیرعنوان ((الله)) اسم اعظم
است,چنان که ازآیه {قل آدعوا الله او ادعوا الله الرحمن ایا ما تدعوا فله
الاسماءالحسنی }چنین استفاده می شود.زیرا دلالت دارد هر یک از اسمهای
((الله)) و ((الرحمن)) واجد ویژیگیهای نامهای نیکوتراند ,و برای هریک دو
اسم اسمای حسناست ؛زیرا ضمیر در ((له)) به ((رای)) بر می گردد نه به خصوص
ذات مطلق واجب تعالی ,ولی چون عنوان ((الله)) تابع و صفت قرار نمیگیرد و
عنوان ((الرحمن)) وصف و تابع می شود ممکن است بین این دو اسم این تفاوت را
قرار داد که ((الله)) جامع همه اسما و ((الرحمن)) شارح آن باشد.
چهارم
. عنوان ((رحمیت)) نیز از اوصاف خاص است ,چون غیر مومن رافرا نمی گیرد و
همانند عنوان ((الله)) اسم اعظم و جامع نیست . از آنجا که خدای سبحان
مهربان و رحیم است و هر مهربانی مورد ستایش قرار میگیرد ,پس خداوند متعال
محمود و ستایش شده است ؛پس برای اوست ستایش .
پنجم
.عنوان ((مالک )) و فرمانروایی در امر پداش بهشت و دوزخ . این فرمانروای
از شئون حکمت و داد است ,چنان که از شئون قدرت نیز هست ,و هر حاکم دادخواهی
,در برا بر عمل , فرمان به پاداش میدهد , اگر عمل نیک باشد به بهشت ,و اگر
بد باشد به دوزخ ؛ چنین حاکمی مورد ستایش است ,چون خداوند سبحان ,مالک
بهشت و دوزخ است محمود است ,پس حمد و ستایش ازآن اوست .
این
بخش از سوره فاتحه الکتاب ,مبدا معاد و آنچه میان این دواست را در بردارد
.اما این که حتوی مبدا و معاد است ازآنچه گفته شد روشن گردید ,اما آنچه
به میان مبدا و معاد بازگشت میکند عبارت است از دین ,صراط ,نبوت ,رسالت
,وحی ولایت و سایر چیزهایی که به ربوبیت حق تعالی بر میگردد ؛زیرا پروردگار
همان گونه که سنگ ,کلوخ ,درخت ,خشکی ,دریا و حیوان بی زبان را پروردگار
است , انسان را نیز پرورش میدهد .بدیهی است پرورش دادن و تربیت انسان در
پرتو شریعت و راهی صورت میگیرد که انسان بدون آن مانند چهار پایان ,بلکه
پست تر ازآنها خواهد بود ,با تربیت وپرورش صحیح است که انسان ,پیامبر
,رسول ,ولی یا بنده شایسته و مومن رستگار ومانند آن میشود.
روشن
است که برای هر یک از معارف مزبور ,رازی مخصوص و خارجی و نمازگزاری که
پروردگارش را مناجات میکند ,به آن اسرار دست نمی یابد جز از راه شناخت
وباور این معارف و حرکت به سوی کسب آنها تا به جایی رسد که مصداق خارجی
آنها را به شهود بنگرد و به نهان آنها راه یابد . از این رو آنچه در روایات
اهل بیت (ع) و اثار پیرامونشان به ما رسیده مانند این که هنگام خواندن
فاتحه الکتاب به حال مدهوشی و غشوه می افتادند , بدین جهت بوده که پاره
ای از اسرار نهانی آن را میدیدند .
نمازگزار
پس از این که با برهانی قرآنی بدین پایه از معرفت رسید که خدای سبحان
مستحق عبادت است ,می خواهد به معروف خود (خدای سبحان) با شهود عرفان نایل
گردد و نماز تنها وسیله رسیدن به این مقصود استو چنان که گفته شد ,مانع
میشود از آلودگی و از آنچه انسان رااز خدا دور میکند . نماز پیوندی است
میان بنده ومولی ؛بنده بااین عبادت به خداوند متعال نزدیک میشود و باجمله
(ایاک نعبد ) که بیانگر حصر است با او مناجات میکند.
توجیه ضمیر متکلم ((نعبد))
شاید قصد نمازگزار ازآوردن متکلم مع الغیر ((نعبد)) {یکی از }وجوه زیر باشد :
الف
. نمازگزار در صف سایر موجوداتی قرار دارد که خداوند را عبارت میکنند ؛
زیرا خداوند تبارک و تعالی پروردگار جهانیان است که همه آنها پروردگار
واحد خویش را می پرستند و
ب.نمازگزار
نیز در مجموعه نمازگزاران راکع و ساجد است ,کسانی که خدا به مادستور داده
باآنان باشیم ,چنان که فرمودک { و ارکعوا مع الراکعین}
ج.
نمازگزار ,همراه قلب و سایر اعضاء و جوارح درونی و بیرونی که همه به
پیشوای خویش ,یعنی عقل قاهر اقتدا کرده و همگی خداوند متعال را عبادت می
کنند ؛زیرا انسان مومن له تنهایی ,خود جماعتی است ,چنان که مجلسی اول قدس
– سوره – نیز به این نظر رسیده است .
به
هر تقدیر ,سالک در طی راه عبادتی که بنده میتواند به وسیله آن به مولی
برسد و معقول او مشهود گردد ,نیازمند به کمک است و چون ربوبیت منحصر به
خداوند متعالی است ,کسی جز خدا نمی تواند کمک کار او باشد ؛ازاین رو در
مناجات میگوید : {ایاک نستعین} ؛فقط از تو کمک میجوییم . با تقدیم کلمه ای
که مقدم شدن آن افاده حصر میکند.
چون
خداوند سبحان کسی را که از یاری بطلبد کمک می کند به نمازگزار نیز بنابر
استدعای او کمک میرساند و به راه راست کسانی هدایتشان میکند که خدا ایشان
را گرامی داشته است ؛ یعنی با پیامبران ,راستان و شهیدان و شایستگانند و
آنان ه نیکو همدمی هستند پس این گروه همان کسانی هستند که در راه راست
قرار گرفته – و نعمت به آنان ارزانی شده است – همان کسانی که خدای سبحان
را عبادت می کند و با او به مناجات می پردازند . نمازگزار خود را باآنان می
بینند و ایشان کسانی هسند که عمل شایسته ر با کار زشت در دنیا میختند ,
بلکه ایشان کسانی هستند که از خون افراط .و کثافت تفریط خلاص شده و از خشم و
گمراهی رهیده و گفتند پروردگار ما الله است و در این راه پایداری از خود
نشان دادند ,در نتیجه فرشتگان نوید دهنده برایشان فرود می آیند.
فایده یقین
نمازگزار
هرگاه از دو سویه خشم و گمراهی رهید ,بر صراط مستقیم راه پویید, و عبادش
را بر پایه اخلاص کامل به درگاه خداوند متعال عرضه داشت ,به ((یقین)) یعنی
به عین الیقین میرسد ,و آنچه با برهان فهمیده به چشم می بیند وانچه راقرآن
در این آیه به او نوید داده می یابد :{و اعبد ربک حتی یا تیک الیقین} هدف
این آیه بیان فایده است نه غایت ؛ زیرا معنای آیه محدود کردن عبادت و تعیین
حد و مرز آن به یقین باشد به گونه ای که وقتی یقین حاصل شد دیگر نیازی
حاصل شد دیگر نیازی به عبادت نباشد و عبارت به کفشی ماند که وقتی راهپوی به
وادی مقدس یقین رسید ,لازم باشد آن را از پای درآورد ؛بلکه عبادت نردبان و
وسیله ترقی بهدرجه برتر و بالاتر است ,به گونه ای که لازم است هر دومقدمه
در حدیث و بقا تا پایان رسیدن به نتیجه حفظ شوند و نردبان برای رسیدن به
اوج کمال همچنان محفوظ بماند که اگر دو مقدمه از بین بروند ,نتیجه از بین
میرود و هرگاه نردبان سقوط کند ,انسان سرنگون میگردد,همانندد سرنگونی شیطان
رانده شده از درگاه خداود متعال ,که به او گفته شد:
{ فاهبط منها فما یکون لک ان تتکبر فیها}
مراتب مناجات و رازگویی
نمازگزاری
که پروردگارش را مناجات میکند ,گاهی نجوا و رازگویی او بدون هرگونه واسطه
ای از قبیل حجاب و فرستاده, تحقق می پذیرد و گاهی نجوای او از فراسوی حجاب
است و زمانی با وساطت فرستاده و رسول صورت میگیرد .چنان که خدای سبحان
هنگام مکالمه با بنده خویش ,جز با یکی از سه نحو سخن نمیگوید . این مطلب را
در سوره ((شوری))چنین بیان فرموده است :{و ما کان لبشر ان یکلمه الله
{الاحیا او و راه حجاب او یرسل رسولا فیوحی باذنه ما یشاء انه علی حکیم }
علت
سه قسم یودن ارتباط مزبور آن است که موجود ممکن همواره از تکلم یا استماع
بدون واسطه هستند ,چون سخن گفتن بنده با مولای خود متفرغ بر تکلم خدا با
او از طریق یکی از سه نحو میسر است .دراین باره ناچار دو نکته را متدکر
میشویم:
یک
. خدایی که میان انسان و دل او حایل است ,از نمازگزاری که با همه مجود به
مناجات او پرداخته ,نزدیک تر از خود او خویش است ,چه رسد به غیر؛از این رو
از جانب خداوند هیچ واسطه و حجابی در کحارنیست ,بلکه واسطه و حجاب از جانب
شنونده ای است که همواره گوش فرا میدهد.
دو
. حجاب منتفی در قسم اول از اقسام سه گانه حجاب ,نسبی است یعنی نسبت به دو
قسم دیگرکه یکی قسم دوم بود که ارتباط از فراسوی حجاب باشد و دیگری قسم
سوم ,جایی که واسطه رسول باشد حجاب منتفی است ,ولی در مقایسه با خود ,به
ناچار آن نیز حجاب است ؛ زیرا ((ممکن )) است و ممکن محدود همه هستی ان ,حد و
تقید و تشخیص آن ,همگی حجابی است از شهود وجود خالص مطلق و آن کسی که از
هرگونه حد ,منزه و از هرگونه قید مبر است . بنابراین ,حجابی بین نمازگزار و
بین خدای سبحان جز خودش وجود ندارد . چنان که برخی نصوص بدان اشا ره
میکند.
از
اینجا میتوان کفت که سخن گفتن (بنده با خدای سبحان )تنها از پشت حجاب میسر
است ,نجوای با او نیز چنین است صاحب. فتوحات ,تنها مناجات را منحصر به
فراسوی حجاب دانسته است .گرچه حق این است که انحصار ,از هر دوناحیه سخن
کفتن و نجو است . منشا حجاب در هر دو عبارت است از قصور و ناتوانی موجود
ممکن . حتی اگر ممکن به مرحله فنا هم برسد و خودش را مشاهده نیست ,ولی به
هر حال معدوم هم نیست , و گرنه ((فنا ))کمال به حساب نمی آمد, پس موجود است
و وقتی موجود باشد حکم خاص خو د ,یعنی حجاب بودن را خواهد داشت .این سخن
قابل دقت است .
بنابراین
,وقتی کونه های مناجات ,اصل حاکم در آنها ,که مناجات از فراسوی حجاب باشد
,روشن شد ومعلوم گردید که حجاب ا مری نسبی است نه نفسی ,معناب مخاطب قرار
داندن حق تعالی در جمله {ایاک نعبد و ایاک نستعین }روشن میشود,نیز معنای
دعای شفاهی در {اهدنا الصراط المستقیم } به دست می اید ؛میگردد ؛زیرا حطاب و
دعا برای بیشتر مردم ,بلکه تقریبا همه آنان ,جز از فراسوی حجاب میسر نیست
,گرچه این حجاب از ناحیه خود آنا ن است نه از جانب خدای سبحان . اما گروه
اندکی که خداوند آنان را مخالص برای برگزیده است گرچه حجاب مرکب و انباشته
ندارد ,ولی باز مبتلا به حجاب بسیط اند که همان خود مناجات کننده باشد.
آنچه
گفته شد بخشی از راز هایی بودکه به ندا ونجوا وگونه های مختلف آن و یا به
محتوای سوره حمد باز میگشت ,با این که اصل ستایشگری از آموخته های خدای
سبحان است ؛زیرا اگر خداوند شناخت حمد و ستایش راز بندگانش دریغ می ورزید
,با توجه به این که با هدیه و بخششهای پی درپی ,آنان را مورد آزمایش قرار
داده و نعمتها ی فراوان و پشت در پشت برایشان ارزانی می دارد ,بندگان در
هدایا و بخششهای او تصرف کرده و هیچ ستایشی به عمل نمی آوردند و در گستره
روزی وی قرار میگرفتند و هیچ شکر اونمی گذارند ؛و اگرچنین باشند از محدود
انسانیت خارج و به مرز ومحدوده چهار پایان وارد میشدند ,چنان که خداوند سر
گذشت آنها را در کتاب سراسر حکمت خویش این گونه وصف فرموده است :{ان هم
الاکالانعام بل هم ضل سبیلا} مولایمان حضرت سجاد (ع) در صحیفه سجادیه نیز
به این نکته اشاره دارد . بنابراین ,ستایشگری و حامد بودن ,فصل مقوم و
پایانی انسان است ؛یعنی انسان عبارت است از ((مناطق حامد)).
راز های سوره
درباره
اسراری که به سوره بر میگردد,باید گفت : چون نمازگزار اختیار دارد و
میتواند به انتخاب خود هر سوره ای از قرآن را _ به جز چهار سوره ای که
سجده واجب دارند _در نماز بخواند ,انگیزه ای برای بحث از راز سوره ای مشخص
_جز آنچه به اصل خطاب و اصل قرآن برمیگردد_نیست ,چنان که پارهای از اسرار ن
به تناسب این رساله مختصر گذشت ؛ولی چون رسول خدا (ص) در معراج ,سوره
توحید را به فرموده خداوند سبحان خواند و خدا به او فرمود )(اقرا یا محمد
نسبه ربک قل هو الله احد ))ازاین رو شایسته است به پارهای از اسرار این
سوره اشاره شود.
باید
دانست که درباره سوره توحید و شش آیه اول سوره حدید مطالبی رسیده که غفلت
ازآنها شایسته نیست .ازجمله کلینی (رحمه الله ) باسند خود از عاصم بن حمید
روایت کرده است که گفت :از حضرت علی بن الحسین (ع) درباره توحید سوال شد
,ایشان فرمود: (( ان الله عزوجل علم انه یکون فی آخر الزمان اقوام متمقون
,فانزل الله تعالی (قل هو اله الحد) و الایات من سوره الحدید الی قوله:
وهو علیم بذات الصدور )فمن رام وراء ذلک فقد هلک ))
((تعمق
)) همان تامل در ژرفاست ,چنان که ((تدبر)) تامل در دنباله و فرجام کار
است وچون قرآن دارای درون ,بلکه درونهایی است ,برای ژرف نگری میدانی گسترده
دارد ,چنان که این کتاب حکیم دارای گزارشهایی از خدادهای آینده است که این
موضوع نیز جای تدبر دارد.
قرآن
آخرین کتاب الهی است که بر انسان فرودآمده و پایان بخش همه کتابها و صحیفه
هاست .نزول قرآن در زمانی صورت گرفت که مردم خدهایشان شکوفا شد و به تکامل
رسیده بود , به گونه ای که شایستگی درک ظهور خاتم الاولیاء وخاتم
الاوصیاء , حصرت مهدی منتظر (ارواحنا فداه) را یافته بودند .درآخر الزمان
نیز علوم شهودی و عرفانی به اوج تعالی و شکوفایی رسیده ,و بسیاری از مردم
توسط نور آن سرور بر غیب اطلاع یافته اند و نیز دانشهای حصولی تکامل یافته و
بسیاری از هوشمندان به برهانهای مبدا و معاد دست رسی پیدا کردهاند ,ازاین
رو دانشی جامع شهودی و علم فراگیر برهانی چاره ای نیست . هریک از این دو
دانش ,مردان دانشور ویژه دارند, وحضرت ولی عصر (ع)تنها آموزگار جامع بین
غیب و شهود است ,چنان که قرآن ,کتابی است عهده دارهر دو دانش و آموزش
حکیمان و به شهودرساندن عارفان بر دوش ان است ,از این رو لازم است اینکتاب
مراحلی از دانش و شهود فراگیر راداراباشد که هیچ حد و مرزی فوق آن به تصور
نیاید ,هیچ مقام امکانی فراسوی آن نباشد .
قرآن ,هر حد برهانی با مقام شهودی را که حکیم میفهمد یا عارف مینگرد ,داراست .
چون
ریشه همه معارف توحید است – و هر چه دانش انسان به توحید کامل تر شود ,به
سایر معارفی که به توحید بر می گردد ,کامل تر شدهاست _ از این رو خداوند
سبحان کتابی فرو فرستاد که آخرین رتبه های برهان وبرترین درجات عرفان را
داراست , چنان که از قرآنی که برهان و عرفان را به لقای رحمان هایتگر است
,جز این انتظار نیست.
ازاینجا
روشن که ظاهر حدیث گذشته {سخن امام سجاد (ع) ستایش از ژرف نگری و تشویق
ژرف اندیشان است و حدی فراتر از محتوای سوره شش آیه اول سوره حدید نیست و
ذیل حدیث اشاره به هلاکت کسی داشت که فراسوی انها را قصد کند و این خود دیل
نفی حد فراتر ازآنها ست ؛زیرا ره پویی به گمراه نابود است ,و کسی که با
دلیل روشن نابود شده ,در دوزخی قرار می گیرد که رحمت حق عالی درآن نیست
,چنان که در نامه ای از نهج البلاغه امده است : (( دار لیس فیها رحمه و
لاتسمع فیها دعوه )).
نگرش حکیمان
بزرگان
حکمت متعالیه و ورزنه های استوار آن ،کسانی که خداوند متعال بعد از
پیشوایان پاک (ع)به وسیله آنان حرکت و لرزش های زمین معرفت راتثبیت کرد تا
آن کس که حکیم ارشادگری ندارد به لغزش ،گمراهی و خواری نیفتد ،آنان از این
حدیث نورانی اما م سجاد (ع) استنباط کرده اند که حدیث در ستایش ژرف اندیشان
است ؛ چنان که صدرالمتاهین –قدس سره- سخنی دارد که حاصل آن چنین است :
این
پند ناچیز درزمان گذشته درباره ، رموز قرآن واشارات آن تامل میکردم ،آن
مقدار از رازهای و اشاراتی که از این سوره (حدید) بر قلب من باز میشد
،بیشتر از سایر سوره ای که به تفسیر پرداختم این سوره (حدید ) بود ...پس
ازآن که تفسیر سوره پایان یافت ناگهان به حدیث امام سجاد (ع)برخورد کردم
....یکه خوردم ....و نشاط یافتم ...و براین نعمت خدای را شکر گزاردم ..... .
دامادایشان
نیز ذر کتاب ((وافی)) از وی پیروی کرده ،چون نسبت این دو به یکدیگر مانند
نسبت پرتو و نور ،شاخه و تنه و ساعد و بازو بود .فیض کاشانی می گوید:
شاید
امام (ع) با واژه ((متعمقون ))به بزرگان اهل معرفت اشاره داشته و به جان
خودم سوگند که دراین دو سوره توحید و حیدید معارفی وجود دارد که ژرفای آن
را جز تک افراد نادر درک نمی کنند ،به ویژه آیات نخستین سوره حدید و
مخصوصا آیه {و هو معکم اینما کنتم }
لیکن علامه ،ملا محمد باقر مجلسی – قدس سره –پسش از آن که حدیث را صحیح شمرده میگوید : واژه ((متعمقمون )) سه احتمال دارد :
اول . این که حدیث به ژرف نگری امر میکند ؛ یعنی باید عمیقا درآن بنگرند و
دوم.این
که حدیثاز ژرف اندیشی نهی میکند ؛ یعنی نباید با افکارشان ژرف کاری کنند
بلکه بایدد درباره معرفت خدای سبحان به مقداری که روشن و شفاف شده بسنده
کنند.
سوم .مقصود از این جمله ((انشاء)) نیست
، خواه در قالب امر باشد مانند احتمال اول ، یا در شکل نهی ،مانند احتمال
دوم .بلکه منظور اخبار و گزارش است و است بیانگر ضابطه ومعیاری است که
افکارشان را بران عرضه میدارند تا به لغزش و خطا دچار نگردند .مرحوم مجلسی
سپس میگوید : احتمال دوم ،یعنی نهی از کاش عمیق با افکاشان ، ظاهر تر است
،زیرا لازم است تنها به مقداری که شفاف روشن شده بسنده نمود ولی به نظر
میرسد با چند دلیلاحتمال سوم روشن تر است :
اولا
. هیچ دلیلی وجود ندارد براین که چیزی مانند خداوند نیست و هیچ کس احاطه
علمی به او نخواهد داشت و هیچ بصیرت وبصری کنه اورا درک نخواهد کرد
.بنابرایتن ،نباید در ذات او ژرف کاوی کنند که به جایی نخواهند رسید . این
آیات برای بنابراین ، نباید در ذات او ژرف کاوی کنند به جایی نخواهند
رسید . این آیات برای بیان این منظور کافی است و دیگری نیازی نیست بگوییم
این دو سوره نیز در این باره نازل شده است .
ثالثأ
. لسان این سوره از یک وصف از اوصاف الهی را افاده میکند اوصافی که بندیند
خرد در پیرامون آن به لرزه میافتد و اگر هدف نهایی نزول این دو سوره نهی
از ژرف اندیشی و مانند آن بود ،این دو سوره زبان دیگری می داشتند .
بنابراین
، نظر پسندیده آن است که محتوای این دو سوره بیین معیار و ملاک نهایی در
توحید باشد تا اندیشه ها و آرا برآن عرضه گردد ؛ چنان که بزرگان از حکمت
این مطلب را استباط کردهاند . بنابراین ،محتوای این دو سوره میزان عدلی است
که هیچ کژی و انحراف ندارد ،پس به ناچار باید معارف را بر آن عرضه کرد.
از
این بیان روشن میشود انچه برخی از استادان ما بیان فرمودهاند ناتمام است
وی میگوید : روایت در مقام سرزنش ژرف اندیشان ،یعنی کسانی است که در پی
شناخت چیزی چون ذات خدا هستند ،ولی انسان نمی تواند بدان دست یابد و نیز
روایت دستور می دهد که باید به مفاد آیات اکتفا کرد .
این
مطلب گرچه در جای خود حق است و فرجام تصدی چیزی که امکان دست یابی ندارد
هلاکت و سرگشتی است ،لیکن این دو سوره معارف بسیار بزرگی را در بردارند که
دست یابی به آنها در گسترده وجودی کسی نیست که روزگار او را مقدم داشته است
،چنان که چیزی برآنچه مردانی از فارس بدان دست یافتند ، برتری ندارد .
اگر
ایشان گفته خویش را پس از کلام صدر المتالهین – قدس سره –ذکر نمیکرد ،برای
گفتار وی وجه بود ،ولی ایشان نخست کلام صدر امتالهین –قدس سره –را نقل
کرده و در پی آن سخن راآورده است.
ایشان
در حاشیه ای که برشرح اصول کافی مولی صالح مازندرانی به نگارش آورده سخنی
نیکو ذکر است ؛زیرا بین اندیشی مذموم و ممدوح فرق گذاشته و گفته است :ژرف
اندیشی مذموم ژرف کاری در چیزهایی است که خردها بدان دست نمی یابند و مانند
سخن گفتن درذات خداوند و تشبیه او به اجسام . اما ژرف کاری ممدوح ،مانند
تفکر در غظمت ،قدرت ، وحکمت خداوند و سایر صفات او که خرد ها می توانند
بدان دست یابند . چنان که شرح اصول کافی ،یعنی مولی صالح مازندارانی – قدس
سره –نیز خوب از عهده برآمد است ،پس بدان رجوع کنید.
ضابطه الهی درآیات سوره ههای حدید و توحید
سوره
توحید و آیات نخستین سوره حدید چون سامل ضابطه الهی مصونیت از هر مغالطه
ای است وسیله ای است برای رسیدن به اسرار نماز و شهود آن ؛زیرا چنان که
گفته شده معارفی که از طریق مفاهیم حصولی به دست می آیند ،بذر کشف و
شهودهای حضوری هستند.
برای
هیچ کس روا نیست با مفاد این دوسوره مخالفت کند و یا از آن تخلف ورزد و یا
آن را پشت سر اندازد ؛ زیرا مخالفت با آن به منزله شکستن قرآنی است که هیچ
شک و ریب در آن راه ندارد ، پس کسی که مخالفت محتوای این دو سورهاست ،در
حقیقت در شک و تردید خود رفت و برگشت میکند ،چون هرکس باچیزی که شک بر نمی
دارد ، مخالفت ورزد ،سخت در شک است ، اما کسی با چیزی که شک بر نمیدارد
،مخالفت ورزد ،سخت در شک است ،اما کی که از آن تخلف ورزد
و
واپس ماند ،در واقع قاصر ، تفریط گر ووامانده است ،و بسی روشن است آن کس
که از حق واماندنابود میگردد و آن کس که بر قرآن پیشی گیرد ،یعنی کسی که
خود را پیشوای قرآن را پشت سراندازد تجاوز کار و افراط گر است ، و بدیهی
است که پیشی گیرنده بر حق وحقیقت از دین خارج شده است اما کسی که در راهی
سیر کند که این دو سوره بدان هدایت میکنند ،امید است به نهان و راز آن
دونایل گردد که همان وجود خارجی تجلی یافه به شکل و لباس سوره است ؛ چون
کسی که ملازم حق میرسد .
باید
دانست در برخی نصوص معراج آمده است : چون خداوند پیامبرش (ص) را به معراج
برد به او وحی فرمود ک یا محمد در قرائت رکعت اول ،شناسنامه ونسب پروردگارت
را بخوان: ( قل هو الله الصمد *لم یلد ولم یولد *ولم یکن له کفوااحد) و
در قرائت رکعت دوم (انا انزلناه.....) را بخوان که این سوره شناسنامه تو
واهل بیت تو تا روز قیامت است .
از
این حدیث استفاده میشود که شاخصه هر موجود و آنچه هر موجودی به آن منسوب
میشود ،همان هستی ویژه ، کمال وجودی مخصوص اوست .اما عنوانهای اعتباری و
نسبتهای عارضی که به ذات شی ء هیچ گونه ارتباطی ندارد در هستی ویژه او نیز
دخالت نخواهد داشت . بنابراین ، چیزی که برای پروردگار شایستگی نسبت و
شاخصه بودن دارد همان رتبه یکتایی ذات و صمدیت صرف است ک از آن به
((هویت)) مطلقه و مرحله غیب الغیوی تعبیر میکنند ؛ ازاین رتبه هرچه بهنقص
،کاستی ، کمبودی و نقص برگردد ، مرتفع و سلوب است و آنچه شایستگی نسبت و
شاخصه بودن برای پیامبر و اهل بیت او (ع) دارد- یعنی نسبت انسان کامل و
نسبت جانشینی فراگیر و جامع – عبارت از این است که قلب او فرودگاه وحی و
جایگاه فرشتگانی است که درباره تشریع یا غیر ان برخصوص رسول خدا (ص) نازل
میشوند ،نیز بر غیر پیامبر در مورد آنچه به غیر تشریع بر میگردد فرود می
آیند .
غرض این که نسبت هر موجود امکانی به مقدار پیونداو با یکتای بی نیازی است که همه ماسوا ب او منصوب میشوند .
درقوس
نزول گاهی ترتیب بر عکس قوس صعودی است ؛زیرا کسی که قصد بالا رفتن به
جانب خداوند را دارد ، در رکعت اول نسبت و شناسنامه اهل بیت (ع) را در رکعت
دوم قرائت میکند ؛ زیرا پروردگار متعال شهر حق و حقیقت است و انسان کامل
درآن شهر به شمار می آید .
این
مطلب از دعاهای تکبیرهای آغازین نماز نیز اتفاده میشود ،چنان که قبلا
بدالن اشاره شد . همچنین فقراتی از زیارت جامعه چون ((.........من اراد
الله بدابکم )) و نیز روایتی که صدق- قدس سره –در کتاب من لا یحضره
الفقیه آورده ،موید این سخن است .
سخن
در قوس نزول گرچه همین است که بهنگارش آمد ؛ زیرا خداوند متعال اول هر
چیزی است ، آری اول بودن هرچیز به اول بودنخداوند ، و آخر بودن هرچیزبه
آخر بودن خداوند متعال است ؛ زیرا قانون براین است که هر ((ما بالغرض ))
[موجودات امکانی که وجوداتشان باعرض و المجاز است ] باید ﺒ (( ماالباذت)) [
وجود و هستی خداوند که وجوداتشان بالعوض والمجاز است ] منتهی گردد ، ولی
خداوند متعال اولی است که هیچ چیزی چیش ازاو نیود و آخری است که خیچ چیزی
پس ازاو نیست.
راز و نهان تسبیحات اربعه
قرائت
در غیر رکعتهای اول و دوم – یعنی رکعت سوم و چهارم –میتواند فاتحه الکتاب
باشد که جایز است تسبیحات اربعه خواند شود . یعنی ((سبحان الله ،الحمدالله
، و لاالا الله ، و الله اکبر )) اما درباره این که آیا قرائت فاتحه
الکتاب افضل است یا تسبیحات ؟ نصوص فراوانی وجود دارد و در برخی از آنها
بین امام و ماموم تقصیل داده شده است .
به
هر حال ، اگر برای قرائت ،تسبیحات برگزیده شود،لازم است برکسی که راه کشف
راز را می پوید و قصد دارد رازمند گردد توجه کند به حدیثی که در بیان راز
چهار بخش بودن تسبیحات آمده و گفته شده است که چهار بخش بودن واقعیتی خارجی
است که عرش خداوند و آنچه پایین تر قرار دارد ، همه بدان اتظام یافته اند
؛زیرا در سبب چهارگوشه بودن کعبه و بنای آن بر چهار دیوا ر آمده است که:
(( بیت المعمور)) در آسمان دارای دارای چهارگوشه است ، به علت این که عرش
الهی چها رضلع و چهارجهت دارد، چهار ضلعی بودن عرش بدان سبب است که تسبیح ،
چهار تاست ؛ یعنی ((سبحان الله ، و الحمدالله ، و لا اله الله ، والله
اکبر )).
آنچه
از این تعلیل استفاده میشود این است که تسبیح جامع حمد ، تهلیل و تکبیر
دارای وجودی خارجی و اثری ینی است و برعرش الهی که – اوامر و نواهی از آنجا
برخاسته – پیشی دارد و سبب شده که عرش ، همانند آن شکل گیرد . برای هر یک
از ضلع های عرش حکمی ویژه است ، گرچه همه اضلاع آن ، به عنوان عرش وجود
جمعی واحدی دارند که شکاف و گسستگی در بین آن نیست .
حاصل آنچه در این بخش روشن شد
اول
.قرآن دارای راز و نهانی است و درآنجا مجالی برای لفظ های اعتباری چون
عربیت ،عبری ، فارسی و مانند آن نیست .هیچ کس به این مقام نایل نخواهد شد
جز خردموندی که بر گرانه های خرد او جز محبت و شیدایی معبودی که آن سخن را
گفته ،پر نمیزند .
دوم. تلفظ بسم الله از بنده همانند ((کن)) از ناحیه پروردگار است ،این جمله دارای بزرگترین اسماء خداوند [اسم اعظم ] است .
سوم.
اسمی که در خارج تاثیر میگذارد ، موجودی خارجی ست نه اعتباری ؛ و همان
موجودی خارجی است که تسبیح میگوید و هیچ کس بدین مقام دست نمییازد جز با
پاره کردن حجابها .
چهارم . این که خداوند متعال هم ستایشگر است و هم ستایش شدده و بیان علتها ی منحصر شدن حمد در خدای متعاال .
پنجم. نزد برخی ازاهل معرفت ((الرحمن)) اسم اعظم ایت .
ششم.چنان
که در برخی از نصوص آمده سوره فاتحه الکتاب ،ستایش و دعا است ونیز این
سوره عهده دار م عارف سه گانه است ؛ یعنی مبداء،عاد ، و آنچه میان این دو
است.
هفتم. عبادت و بندگی به خداوند منمحصر است و کمک نیز ازاوست .
هشتم .بیان کسی کهمشمول نعمتهاپی پروردگار است و نیز کسی که ب صراط مستقیم راه می پوید .
نهم.
یقین ،فایده عبادت است و با عبادت پیدی میآید ،دوام یقین به دوام عبادت و
زوال عبادت است .یقین ،هدف عبادت و خحد و مرز تشکیل دهنده عبادت نیست که با
پایان یافتن عبادت ،همچنان باقی بمانده ؛ چنین باوری گمانیباطل و ساختگی ،
وافترایی ناپدید شونده و فرضیسست و بی اساس است .
دهم
.دو کفش سالک ،پس ازرسیدن به مقصود از پای در میآید [یه مقام فنا میرسد و
خودی نمینگرد ] ،ولی دو مقدمه برهان پس به نتیجه همچنان باقی می ماند .
یازدهم .سخن گتن با خدا سه گانه است ،فرق میان آنها درکمی وزیادی حجاب است ،نه دراصل بوده نبود حجاب.
دوازدهم
.قامی فنا که از منزلهای ره پویان و مقصودهایخوی گرفتگان به خداست ، همان
عدم شهود است ، نه ازبین رفتن هستی شخصی ، زیرا فنا کمال است و ازبین رفتن
هستی نقص.
سیزدهم
.حمد و ستایش از آزموه های خداست و اگر نبئد ، مردم در نعمتهای الهی تصرف
میکردند بدون آنکه خدا را ستایش کنند ؛در نتیجه چون چهار پیاین میشدند
.فصل مقوم انسان ناطق ((حمد))است .بنابراین در تعریف اسنان باید گفت :
انسان حیوان ناقص ستایشگر است .
چهاردهم
.ژرف اندیشان یه تدبر در سوره حمد وآیات نخستین سوره حدید تشئیق شده ند .
این تشویق افزون بر امر به تامل شایته ، در همه قرآن است.
پانزدهم .هنگام ظهور خاتم الاوصیاءحضزرت مهدی (ع) خردها به اوج رسد و کمال خود میرسند .
شانزدهم . حکیمان متاله ،لنگر ها و وزنه های زمین معرفت به شمار می آیند .
هفدهم . تضارب ارادرباره حدیث حضرت سجاد (ع) ومعنای ژرف کاوی ناپسند . پستدیده .
هیجدهم . اینکه سور توحید شاسنامه پروردگار ،وسوره ((انا انزلنا ء)) شناسنامه اهل بیت (ع) است.
نوزدهم .هعتبار میان دو قوس نزول وصعود در مقدم داشتن یکی از دو سوره توحید و ((انا انزلنا ء)) بر دیگری است .
بیستم
.چهار سمت و سوی عرش الهی مستند به چهار بخش تسبیحات اربعه است .بنابراین
،نمازگزاری با خدا مناجات میکنند ،وقتی درا؛از نماز به خدا پناه میبردئ
ازانچه بندگان خالص از آن به خدای پناه میبرند ، دل او عرش خدای رحمان
میگردد؛زیرا عرش به شکل تسبیحات چهارگانه است ، ز این رو کسی که با قلب ،
تسبیح میگوید . وخداوند را با خرد ناب تنهزیه میکند و با ودر خلوت به راز
ونیاز میپردازد ، به عرش پروردگار رسیده است .